- بالرحمن-
صندلیهای ورودی بیمارستان اهرا جاییست شبیه سیارهای دیگر که آدمها در آن منتظرند که یا به زمین برگردند یا حکم تبعیدشان به آن سیاره را بگیرند. یک جوری است که اگر رویشان بنشینی، به هر کاری هم که مشغول باشی کسی نگاهت نمیکند. مغناطیس دافعهای دارد که هر کس را به خودش برمیگرداند، به چیزی که در دست دارد و نشستهاست؛ کیسه دارو، پاکتهای بزرگ رادیولوژی، گوشی موبایل، خوراکی یا دست کودکی با چشمهای درشت و کنجکاو. اینجا هم قانون نانوشته را کودکان به هم میزنند. دافعه روی آنها اثر ندارد و ممکن است شدیدن واکاویات کنند. اما به گرفتن شرمناک تکه بیسکوییتی راضی میشوند و فرو میروند در جاذبهی آرد و شیر و تخممرغ.
من روی همین صندلیها نشستم و تمام فشار آخر سال را که پشت چشمها جمع شدهبود بیرون ریختم. یک نگاهم به در داروخانه که ت. بزند بیرون و سرم را روی شانهاش بگذارم و یک نگاهم به صندلیهای دیگر که حتمن فکر میکنند دارم عزیزی را از دست میدهم، حتا اگر روپوش سفید تنم باشد. همه دردی را در خود پنهان کردهاند که شاید اصلن نمیدانند جدی هست یا نیست. فقط از کیلومترها آنطرفتر کشیدهستشان به اینجا که یا ارزانتر است یا پزشکهای بهتری دارد یا عزیزشان را در خودش جا داده. همین میشود که آنجا گریهکردن چیز عجیبی نیست.
اما ت. نیامد. بعدها برایش گفتم و حسرت خورد و آنقدر خودخواه بود که بگوید: نمیشه بازم حالت بد شه؟» و من خندیدم و بارها به آن روز برگشتم که اگر آمده بود آیا همهی دیوارها میشکست؟ روی صندلیهای همان سیارهی ناشناخته مینشستیم یا مرا میبرد تا ناکجای آن راهروهای تودرتو؟ اصلن اگر میدیدمش باز هم گریه میکردم یا زود برمیگشتم به زمین و قانونهایش؟ من که همیشه دنبال موضوعی برای خیالبافی بودهام، حالا مدتهاست که برمیگردم روی آن صندلیها و از ابرها میروم تا مدارهای پیچدرپیچ سیارهها و برمیگردم و مغناطیس بیپروا مرا میکشد تا آنجا که نمیدانم. و هی رجوع و رجوع به لحظهای که نیست. و نمیدانم، نمیدانم، نمیدانم. قصهاش هزار و یک شبیست که به زبان نمیآید. تو میدونی که ابر رهگذر بارون نداره.».
پ.ن: زمان گذشت و ساعت چاهار بار نواخت. چاهار سال نواخت.
روی ,یک ,هم ,رجوع ,نمیدانم ,خودش ,به آن ,و یک ,دیگر که ,نگاهم به ,که اگر
درباره این سایت